معنی عظمت و شوکت
حل جدول
حشمت
مترادف و متضاد زبان فارسی
لغت نامه دهخدا
شوکت. [ش َ / شُو ک َ] (ازع، اِ) شوکه. قوت. (غیاث اللغات). شدت بأس. شدت هیبت. (یادداشت مؤلف). هیبت. (غیاث اللغات). قدرت و قوت. (ناظم الاطباء): قباد شوکت دفع عرب نداشت با ایشان صلح کرد. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 85).
شوکت شاهی سبک سنگ است در میزان عدل.
صائب.
|| جاه و جلالت و هیبت وفر و وقار و عظمت و حشمت و بزرگواری و جلال و نخوت وتکبر. (ناظم الاطباء): اگر شغل او بزودی گرفته نیاید کار دراز گردد که هر روز شوکت و عزت وی زیاده است. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 411). به هیبت و شوکت ایشان آبادانی جهان و تألف اهواء متعلق باشد. (کلیله و دمنه). قوت و شوکت من زیاد است. (کلیله و دمنه). سلطان از آنجا که شوکت سلطنت است برنجید و بهم برآمد. (گلستان). درویشی را شنیدم... به عز قناعت چنانکه ملوک و اغنیا را در چشم همت او شوکت و هیبت نمانده. (گلستان).
شوکت. [ش َ ک َ] (اِخ) محمدابراهیم. گویند با کبر سن به ارتکاب جمیع مناهی مایل بود چنانکه در مرتبه ٔ دوم که به هند رفت و با پسری اراده ٔ صحبت داشت در دست او کشته شد. (آتشکده ٔ آذر ص 184).
عظمت
عظمت. [ع َ ظَ م َ] (ع اِمص) عظمه. بزرگی. (غیاث اللغات). بزرگی و کلانی. (فرهنگ فارسی معین). || بزرگواری و جاه و جلال و شوکت و حشمت و ابهت و شکوه. (ناظم الاطباء). قدر. (غیاث اللغات). بزرگی قدر و مرتبه و بزرگواری. (فرهنگ فارسی معین). ملک. جبروت. ملکوت. علو، تعالی. علاء. علی. اعتلاء. عز. عزت: کمال عظمت باری جل جلاله نشناسد. (کلیله و دمنه).
پرتو نور از سرادقات جلالش
از عظمت ماورای فکرت دانا.
سعدی.
|| کبر و نخوت. (فرهنگ فارسی معین).رجوع به عظمه شود.
شان و شوکت
شان و شوکت. [ن ُ ش َ ک َ] (ترکیب عطفی، اِ مرکب) مرتبه و توانایی و قدرت. شان و شوکت رجوع به شأن و شوکت شود.
فرهنگ فارسی آزاد
فرهنگ فارسی هوشیار
نام های ایرانی
دخترانه و پسرانه، جاه و جلال، عظمت، بزرگی
فرهنگ عمید
فرهنگ واژههای فارسی سره
شکوه
معادل ابجد
2142